Read Time:1 Minute, 9 Second
شب شده بود .
ظاهرش اصلا اهل این حرفها نبود.
در یادمان پر رمز و راز شلمچه ، همه در حال رفتن بودند که سراغم آمد.
با چشمان سرخ و اشک آلود و زبانش اصرار می کرد و می گفت : حاجی تو رو خخخخخدا ! تو رو خخخخخخدا بیا برام روضه بخون !
من چشمانم گرد بود شده بود ! اخه کی داره این حرف را می زند ؟!
به ناچار با هم از یادمان بیرون بیرون آمدیم ، ساعات ابتدای شب یادمان با چند نورافکنی که کمی محوطه را روشن شده کرد ، فضای دلنشینی را ایجاد کرده بود .
روی شن های شلمچه که کمی پای برهنه را آزار می داد ، آهسته آهسته و نوک پنجه قدم بر می داشتم.
مانده بودم چه بگویم ، که این جمله به ذهنم آمد :
“همه می گویند اگر جوانی و گناه کردی ، نگو جوانی کردم ، علی اکبر حسین هم جوان بود ، ولی من می گویم اگر گناه کردی ، نگو جوانی کردم ، بیشتر این شهدا جوان بودند ”
من این ها را می گفتم و او که منتظر بهانه برای گریه بود ، اشک می ریخت و های های ……
و من روسیاه هاج و واج به حال قشنگ او غبطه می خوردم و ……
روز آخر اردوی راهیان کاغذهای بسیاری به دستم رسیده بود
در بین آن همه ، یکی بی نام بود ولی از همه برایم آشناتر بود
وسط کاغذ ، فقط یک جمله ، آن هم بزرگ نوشته بود :
“علی اکبر هم جوان بود ، شلمچه”
Happy
۰
۰ %
Sad
۰
۰ %
Excited
۰
۰ %
Sleppy
۰
۰ %
Angry
۰
۰ %
Surprise
۰
۰ %
با سلام بر شما
و با اجازه
از این مطلب در کانال سروش استفاده کردم…
http://Www.sapp.ir/javanemomeneenghlabi